یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۸ - ۱۸:۰۰
۰ نفر

رسول بهروش: دنیا، دنیای استانداردهاست؛ کیف استاندارد، کفش استاندارد، زندگی استاندارد، اخلاق استاندارد و حتی آدم استاندارد!

 این روزها اگر «استاندارد» نباشی، کلاهت پس معرکه است. همین‌طور ایزو چند هزار و خرده‌ای است که به هر بهانه‌ای تصویب و توزیع می‌شود، تا کسی به کالاهای بی‌اتیکت و تایید نشده نگاه هم نکند. حالا ما مانده‌ایم با دنیایی که به شدت «کیفیت‌گرا» شده و بیشتر به محتوا اهمیت می‌دهد تا فرم. به نظر شما در چنین فضایی می‌توان
 «استاندارد» را نادیده گرفت و ساز خود را زد؟!

 با عجیب‌ترین سوالات ممکن، میان شهروندان رفتیم تا سطح «کیفیت‌سنجی» آن‌ها را مورد ارزیابی قرار بدهیم. از پریز و دوراهی و اجاق‌گاز استاندارد شروع کردیم و دامنه پرسش‌ها را تا آدم و زندگی استاندارد و حتی کله‌پاچه استاندارد توسعه دادیم! تجربیات خبرنگارانی را بخوانید که سر صلات ظهر پیش چشم مردم آفتابی می‌شدند و خیلی محترمانه از آن‌ها تقاضا می‌کردند زنبیل خریدشان را جلوی دوربین ‌همشهری‌زندگی پهن کنند روی زمین....!

استاندار به مردم خدمت کند!

حدود 2، 3دهه پیش پخش یک گزارش مردمی جالب‌توجه از سیما، در مورد «استاندارد» حسابی خبرساز شد. در این گزارش بینندگان تلویزیون 2کاناله ایران، مردی را می‌دیدند که در کمال صداقت و سادگی در حال بیان نظرش پیرامون «استاندارد»‌بود: «.... والا، به نظر من استاندار باید خوب باشد، متعهد باشد، به مردم خدمت کند، پول‌دوست نباشد، خلاصه یه‌پارچه آقا باشد»! حالا سال‌ها از آن روزگار می‌گذرد و نمی‌توان انتظار داشت پرسش‌شوندگان کماکان «استاندارد» را با «استاندار» اشتباه بگیرند و سوژه به دست پرسشگران بدهند.

این همه اما، باعث نمی‌شود ما در تایم 2ساعته تهیه این گزارش، جواب‌های جالب و عجیب نشنیده باشیم؛ مثل آن آقای عینک‌‌فروش که به پرسش ما در مورد استانداردبودن محصولاتش، به سبک خودش جواب داد: «چشم باید استاندارد باشد آقا، چشمی که استاندارد هست، نیازی به عینک ندارد... حالا اگر افتاد به روغن‌سوزی، با عینک جوشکاری هم نمی‌شود مثل روز اول درستش کرد»!

 به هر حال این هم نظری است برای خودش! آن دوست عزیز سوسیس و کالباس‌پیشه هم که در ساندویچی‌اش میزبان ما بود، با اعصاب خرابش جواب جالبی تحویل‌مان داد: «خود دولت نباید جنس غیراستاندارد توزیع کند. آن‌ها پخش نکنند تا ما هم نخریم»! ما برایش توضیح دادیم که اصولا «دولت» کالای غیراستاندارد تهیه و توزیع نمی‌کند و این قبیل اقدامات کار افراد سودجو است، اما توی کتش نرفت که نرفت: «آقا چرا با من بحث می‌کنی؟ دولت جنس خوب بدهد، ما هم جنس خوب بخریم، به قول شما استاندارد بخریم». بله!

آدم استاندارد؛ مثل من!

وارد مغازه عریض و طویل شیشه‌بری و قاب‌سازی که می‌شویم، صدای نجوای چند نفر را کمی دورتر می‌شنویم. صاحبان مغازه هستند و با دیدن ما، منتظر شنیدن سفارش‌مان می‌شوند: «آقا عذر می‌خواهم، ما از روزنامه همشهری، مزاحم شدیم. داریم یک گزارش می‌گیریم، راجع به استاندارد؛ صنف شما با این قضیه سروکار دارد»؟

شروع می‌کنند به جواب دادن: «شاید به معنای تهیه یا فروش محصولات آرم‌دار نه، اما از نقطه نظر توجه به کیفیت، حتما ما تلاش می‌کنیم کارمان استاندارد باشد». می‌پرسیم قاب عکس استاندارد چه خصوصیتی باید داشته باشد، می‌شنویم «باید 4 A یا 3 A باشد»، می‌گوییم اما منظور ما این نبود، می‌خواستیم بدانیم قاب استاندارد شما کدام خاطره شیرین را باید به تصویر بکشد:

 «زندگی آرام و پاک، هر لحظه‌اش یک تصویر زیباست که شاید نیازی به قاب هم نداشته باشد». و سوال آخر؛ به نظر شما آدم استاندارد چه‌جور آدمی می‌تواند باشد؟ آقای برازنده، خیلی رک و راحت جواب یک جمله‌ای‌اش را تحویل ما می‌دهد: «مثل خودم باشد، استاندارد استاندارد»!

بچه‌های شهرستان، استانداردند!

بعضی از مشاغل به ظاهرشان نمی‌آید که با استاندارد و این صحبت‌ها سروکار داشته باشند، اما در عمل، حکایت از قرار دیگری است. از جلوی یک مغازه نان فانتزی رد می‌شویم و تصمیم می‌گیریم سرکی به داخل بکشیم و از کارکنان آن راجع به استاندارد بپرسیم: «شغل ما زیاد با استاندارد سروکار ندارد، فقط باید مواظب باشیم مواداولیه‌ای که می‌خریم، سالم و تایید شده باشند».

 این‌ها را قادر فاتح‌زاده، صاحب نان‌فروشی می‌گوید، اما در پاسخ سوال بعد‌مان، شرح می‌دهد که کیفیت خیلی برایش مهم است: «نه، حتما باید جنس خوب دست مردم بدهیم. اصلا وجدان‌مان قبول نمی‌کند جنس بی‌کیفیت عرضه کنیم. گران‌تر می‌خریم، کمتر سود می‌کنیم، اما به مردم نان با کیفیت تحویل می‌دهیم تا مشتری راضی شود». می‌پرسیم به نظر این نان‌فروش، آدم استاندارد چه‌جور آدمی می‌تواند باشد که البته پاسخی ناامید‌کننده می‌شویم:

 «تو این دوره و زمانه آدم استاندارد پیدا نمی‌شود...» به دوستانش در نان‌فروشی اشاره می‌کنیم و می‌پرسیم چه‌طور با این آدم‌های غیراستاندارد در حال کار کردن است: «این‌ها فرق دارند، بچه‌شهرستانند. بچه‌های شهرستان همه از دم استانداردند....»! نفر بعدی صاحب یک مغازه سوپرمارکت است.

 احتمالا ما را با بازرس اشتباه می‌گیرد و از همان اول روترش می‌کند: «ببخشید آقا، خودش نیست. بروید بعدا بیایید که خود صاحب مغازه باشد، بتواند جواب‌تان را بدهد». حتی اگر قبول کنیم طرف، صاحب مغازه نیست، نمی‌توانیم بپذیریم به عنوان فروشنده از استاندارد بودن یا نبودن کالاهایش بی‌اطلاع باشد:

«گفتم که آقا، خودش نیست، من هم از استاندارد مستاندارد(!) سردر نمی‌آورم». خواستیم خداحافظی کنیم، ترسیدیم بگوید« خودش‌نیست» و جواب‌مان را ندهد! این شد که راهمان را گرفتیم و رفتیم به سمت موقعیت بعدی...

قفل چینی را بدون کلید هم می‌شود باز کرد!

حبیب باقری، صاحب یک مغازه کلیدسازی است که موهایش را در همین صنف سپید کرده است. وارد که می‌شویم، ما را به چشم خریدار نگاه می‌کند(!) حتی وقتی توضیح می‌دهیم از همشهری‌زندگی آمده‌ایم و یک جورهایی با او همسایه به حساب می‌آییم، یک‌طوری نگاه می‌کند که انگار می‌خواهد بگوید«تخفیف نمی‌دهم، بیخودی چانه نزنید»!

 اما با مطرح‌شدن موضوع گزارش کم‌کم نگاهش هم عوض می‌شود: «‌آقا من 40ساله دراین کارم. باید کارت استاندارد باشد تا مشتری راضی بشود. به قول معروف ما خودمان آخر استانداردیم»! صحبت که به این‌جا می‌رسد، راجع به قفل استاندارد از استاد می‌پرسیم: «قفل استاندارد، قفلی است که فقط با کلید خودش باز شود و لاغیر، البته این روزها چینی‌ها قفل‌هایی می‌سازند که بازکردنش به کلید هم نیازی ندارد».

 بله، فقط هوار دوستان کلیدساز از دست این چینی‌های نشکن(!) را نشنیده بودیم که این یکی هم محقق شد! حاج آقا راجع به سوال ویژه ما یعنی آدم استاندارد هم ایده خاص خودش را دارد: «دل پاک آقا، دل پاک می‌خواهد فقط. هر کسی دل پاک داشته باشد، چیز است، همین چیز دیگر....»‌ می‌گوییم« استاندارد» و با این شهروند عزیز و استاندارد خداحافظی می‌کنیم! کمی دورتر، به یک آقای میانسال برمی‌خوریم که به قصد خرید، دارد وارد یک سوپرمارکت می‌شود. صراحت لهجه‌ای داشت این آقای منوچهری که باید خودتان می‌بودید و می‌دیدید. توجه کنید لطفا:

-آقا نظر شما راجع به استاندارد چیست؟

-نظر خاصی ندارم.
-یعنی الان که وارد مغازه می‌شوید، توجه نمی‌کنید به این‌که جنسی که می‌خرید مهر استاندارد داشته باشد؟
-نه!
-پس به چی توجه می‌کنید؟
-به این‌که ارزان باشد.
-مرسی، خداحافظ
-خداحافظ

روزنامه استاندارد؟ همشهری!

به یک روزنامه‌فروشی نزدیک می‌شویم تصمیم می‌گیریم از گرداننده آن راجع به استاندارد بودن یا نبودن محصولاتش سوال کنیم، اما او معتقد است کارش رابطه چندانی با این مقوله ندارد: «دیگر روزنامه و مجله که استاندارد و غیراستاندارد ندارد». چیپس‌ها و پفک‌های پشت‌سرش را نشان می‌دهیم و می‌پرسیم این‌ها هم به استاندارد نامربوط است؟

 موسی عزیزی، جوان و خوش‌خنده موضعش را عوض می‌کند: «نه، این‌ها که حتما باید مهر داشته باشند. یعنی اگر استاندارد نباشند، من خودم نمی‌آورم. باور کن». به او توضیح می‌دهیم که باورکردنش برایمان دشوار است(!) و البته بلافاصله به عنوان یک سوال جدید می‌پرسیم: «روزنامه استاندارد، چه‌جور روزنامه‌ای می‌تواند باشد»؟

 کمی فکر می‌کند و جواب جالبی می‌دهد: «روزنامه‌استاندارد، یعنی همشهری»! حالا که سرشوخی را باز می‌کند، سوال‌مان راجع به «آدم استاندارد» را هم مطرح می‌کنیم؛ پرسشی که جواب آن از نظر این دوست عزیز، فقط 2قسمت دارد و خیلی سرراست است: «آدم استاندارد، باید وجدان داشته باشد و خوش‌تیپ باشد».

بله، به همین راحتی! اتفاق جالب‌تر اما، دقایقی بعدتر می‌افتد؛ جایی که وارد یک سوپرمارکت دیگر می‌شویم تا پرسش‌هایمان را مطرح کنیم. بحث که مطرح می‌شود، صاحب مغازه سوال‌مان را با سوال جواب می‌دهد: «اول اجازه بدهید من یک چیزی از شما بپرسیم. به نظرتان خبرنگار استاندارد چه‌جور خبرنگاری است»؟ شوکه می‌شویم و تا می‌آییم جوابش را بدهیم، خودش مساله را حل می‌کند: «خبرنگار استاندارد، خبرنگاری است که سر چراغ کاسبی، مزاحم کسب‌وکار مردم نشود». بابا صراحت! خداحافظ!

در ستایش کله‌پاچه استاندارد...!

عمرا اگر هیچ خبرنگاری در طول تاریخ بشریت برای تکمیل گزارش مربوط به «استاندارد» راهی کله‌پزی شده باشد! اما همشهری‌زندگی در این زمینه پیش‌گام شد تا نظرات یکی از طباخ‌های مرکزشهر را در مورد کله‌پاچه استاندارد(!) قلمی کند: «آقا سرکار گذاشتید ما را؟ دوربین‌مخفی است؟

 سروکله گوسفند بخت‌برگشته مهر استانداردش کجا بوده....»؟! توضیح می‌دهیم که در این‌جا منظورمان از استاندارد، فقط آن مهر معروف نیست و بیشتر شامل کیفیت محصول می‌شود. از این‌جای کار به بعد، یک بحث کارشناسی بین ما و آقای فلاح‌زاده درمی‌گیرد: «خب، از اول این را می‌گفتید.

 کله‌پاچه استاندارد ترجیحا باید مال گوسفند نر باشد». معلوم می‌شود مرد بیچاره اگر گوسفند هم باشد، مغزش جان می‌دهد برای ترید(تلیت)شدن و خوردن! و اما بقیه مشخصات کله‌پاچه استاندارد: «باید تازه باشد و البته مربوط به گوسفند جوان بشود. غیر از این‌ها، بهتر است درشت یا به قول خودمان شیشک باشد»!

 بعد از تعریف کله‌پاچه ایزو9002(!) با یک کارگر غیرایرانی ساختمان مواجه می‌شویم که یک فقره نوشابه خریده و در حال حرکت برای خوردن نهار است: «آقا این نوشابه‌ای که خریدی، استاندارد هست»؟ جواب استثنایی‌اش را خودتان بخوانید: «ما مجوز کار داریم. وزارت کار هم می‌داند..»!

گشتم نبود، نگرد نیست!

بعد از آن‌که سراغ بسیاری از مشاغل رفتیم و راجع به استاندارد با آن‌ها گفتمان کردیم، حیف‌مان آمد سر این بحث را با آقاجواد باز نکنیم؛ دستفروش محترم خیابان‌های مرکزی شهر که بساط انجیر و گردو مرغوبش وسط این همه گرانی حسابی خاطرخواه دارد. اما آیا اجناس این کاسب ‌سیار استاندارد است؟

«مهر ندارند، اما کیفیت‌شان خوب است. تضمین می‌کنم. اصلا بفرمایید امتحان کنید...» می‌پرسیم چه‌طور تضمین می‌کند که جواب جالبی می‌دهد: «تضمین، اصل کار ماست. اگر جنس خوب به مردم ندهیم، دفعه دوم برای خرید نمی‌آیند و اوضاع حسابی قمر در عقرب می‌شود». اما مشخصات یک دستفروش استاندارد، از زبان آقاجواد: «نداریم آقا، بیخودی دنبالش نگردید، دستفروش استاندارد کجا بود؟ ولی در کل دستفروشی که مزاحم مردم نباشد، کارش درست‌تر است...».

این‌ها به خود« استاندارد»‌گیر دادند!

وارد الکتریکی دهقان‌ها که می‌شویم، یک بحث شیرین راجع به استاندارد انتظارمان را می‌کشد. سربحث را که باز می‌کنیم، می‌بینیم دل خود دوستان حسابی پر است: «آقا کدام استاندارد؟ همین‌طوری مهر را می‌کوبند روی هر چیزی که از جلوی دست‌شان رد می‌شود. انگار دیگر استانداربودن به کنترل کیفیت ربطی ندارد».

 آن‌ها البته یک نمونه دم‌دستی هم دارند که پیش چشم خبرنگار همشهری‌زندگی از آن رونمایی می‌کنند: «الان مثلا یک کارخانه دارد سیم به اصطلاح استاندارد تولید می‌کند که قیمتش خیلی پایین‌تر از نمونه‌های دیگر است، اما به همین اندازه کیفیت آن هم پایین است و حتی این مساله در مقایسه وزن این سیم‌ها با وزن سیم‌های واقعا استاندارد به وضوح روشن است».

سیم‌ها را دست‌مان می‌گیریم و دقیقا متوجه این موضوع می‌شویم، اما طبیعتا صلاحیت اظهارنظر در این مورد را نداریم. از این بحث می‌گذریم تا به لزوم رعایت کیفیت در مورد وسایل الکتریکی برسیم: «‌این وسایل با جان مردم سروکار دارند و حتما باید استاندارد باشند تا خدای‌ناکرده مشکلی پیش نیاید». درنهایت، خصوصیات آدم استاندارد از نظر صاحبان این مغازه که به قول خودشان همه‌شان«دهقان» هستند: «آدم استاندارد، آدمی است که...که... آقا نداریم، ولش کن». یک نفر هم از آن گوشه می‌گوید: «قدش یک متروهشتاد باشد»!

ببخشید، زنبیل‌تان را ببینیم؟!

در بخش‌های پایانی این گزارش، سراغ برخی از شهروندان رفتیم تا هنگام بازگشت آن‌ها از خرید، با اجازه خودشان، زنبیل‌شان را وارسی کنیم و ببینیم چه‌قدر به استاندارد‌بودن محصولاتی که تهیه کرده‌اند، اهمیت داده‌اند. گزینه‌اول، خانم میانسالی بود که بعد از کلی حرف‌زدن راجع به این‌که به دقت استانداردبودن کالاها را مدنظر قرار می‌دهد، 3فقره محصول بدون مهر استاندارد از پلاستیکش کشف و ثبت(!) شد.

 البته درنهایت توانستیم این بنده‌خدا را راضی کنیم که اقلام مزبور را پس بدهد. بعد از آن به آقای جوانی برخوردیم که اصولا اهمیتی به این موضوع نمی‌داد و چون خودش رسما قضیه را اعلام ‌کرد، ضرورتی هم برای ادامه ماجرا باقی نماند و البته درنهایت با آقای درخشان روبه‌رو شدیم که شما تصویر ایشان را می‌بینید. موبه‌مو اقلامی که تهیه کرده بودند، ممهور به مهر استاندارد بود. خودش می‌گفت: «تا این مارک را نبینم، چیزی نمی‌خرم».

گدای استاندارد باید...!

و بالاخره در جذاب‌ترین بخش گزارش، به یک متکدی محترم برخورد کردیم که در خیابان شهیدمطهری، خیلی راحت و آسوده مشغول کارش بود. با کمی تردید و وسواس جلو رفتیم، اما خودش اهل حال بود(!) و راه داد تا مصاحبه‌مان را البته بدون عکس گرفتن انجام بدهیم. او راجع به گدای استاندارد حرف‌های جالبی برای گفتن داشت: «گدای استاندارد باید با مردم روراست باشد. راحت بیاید بگوید پول لازم دارم و از مردم بگیرد. این‌که نسخه دارم و تازه آزاد شدم و کیفم را برده‌اند و این داستان‌ها بی‌مرامی است. نباید مردم را گول زد؛صداقت آقا صداقت...»!

همشهری زندگی

کد خبر 93081

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز